خوشگل مامان
عزیز مامان و بابا دیروز وقت دکتر داشتم،برای ماه سومت.
مامانی دیروز خیلی خسته و بی حوصله شدم .دو ساعت و نیم تو مطب نشستم تا وقتم شد.
بعد از دکتر هم میخواستیم با خاله و رامتین بریم خرید که حسابی دیر شد ولی چون رامتین رو حاضر
کرده بود،رفتیم .رامتین کوچولو وقتی اومد ونه سرحال شده بود.جایت خالی بود مامانی... .
خوشبختانه خانم دکتر گفت همه چیز خوب و طبیعیه.دقیقا ١١ هفته و دو روزه بودی و به عبارتی دو ماه و
١٠ روز.مامانی اینقدر خسته بودم که فقط نگاهت کردم و لبخند زدم و اون دستای کوچولوت رو دیدم که
بالا گرفته بودی....ماشالله خیلی بزرگ شده بودی...قدت ٤سانت و ٢ میلیمتر بود و صدای قلب نازت رو شنیدم که میزد ...١٤٠ تا بود... .
مامانی اینقدر دیر کردم که همه نگران ما شده بودن که شاید اتفاقی افتاده که من زنگ نزدم تا نتیجه
دکترم رو بگم...
راستی مامانی دکترم اجازه داد بریم کیش.امروز بابایی قراره بلیط بگیره...