عطرین جانعطرین جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

آوای زندگی

ماه اول...16 اردیبهشت ماه 1391

عطرین جان امروز یک ماه شما تمام شد...مبارک باشه... وزنت 3200 گرم شده و قدت 51 سانتی متر شده...داری بزرگ میشی...امیدوارم همیشه صحیح و سالم باشی... همچنان شبها تا ساعت بیدار هستی و بعد تا ساعت 7 می خوابی...ولی یه صداهایی از خودت در میاری که بابایی رو بیدار می کنی... امیدواریم که تا تموم شدن 40 روزت خوابت منظم بشه...راستی شما به سختی پستانک می خوری... هر چی برات گرفتیم از مارک های avent,babisil,wee,bebedore نخوردی...ولی مامان جون وباباجون رفتن داروخانه و یه پستانک پنبه ریز برات خریدن ..جالبه اونو می خوری ...الان هم خودت راحتی و هم ما... شیر خشک هم مارک بیومیل پلاس 1 می خوری...البته بیشتر شبها می خوری... این هم زندگی شماتو این ...
3 آبان 1391

متولد شدن عطرین خانم...

روز چهارشنبه ١٦ فروردین من و بابایی که شب قبلش هم از استرس و خوشحالی خوب نخوابیده بودیم ساعت ٥:٤٥ بیدارشدیم و حاضر شدیم و رفتیم بیمارستان لاله... حدود ٧:١٥ دقیقه رسیدیم و ولی هنوز مامان جون و باباجون نرسیده بودند...در همون ابتدا من رفتم بخش زایمان و تو یه اتاق بستری شدم... هر مامانی تو یه اتاق بود و وقتی صدای قلب شماها رو چک می کردند ما همه می شنیدیم...پرستارها خیلی مهربون بودند...تا ساعت ٩ توی همون اتاق بودم و کمی هم خوابم برد...بالاخره گفتند مریض دکتر بهراد...رفتیم جلوی بخش و بابایی و مامان جون  و زندایی بودند...مامان جون رنگش بیشتر از من پریده بود...بابایی به من گفت از اتاق عمل نمی ترسی؟ خلاصه رفتیم و بعد از حدود یک ربع خانم دکت...
3 آبان 1391

لحظه شماری...

سلام دختر نازم... این هفته وارد ٣٨ شدی و نه ماه شما تمام شد...دیروز سیزده به در بود با شما کلی خوشخال بودبم... صبح ابتدا با بابایی سبزه گره زدیم و سبزه رو به رودخونه انداختیم بعد هم رفتیم خونه مامان جون... دیگه روزهای آخر رو میگذرونیم و حسابی مشغول هستیم... .امروز دوشنبه هست و فقط ٢ روز دیگه تو پیش ما هستی... .امیدوارم به سلامتی بگذره و زود بیای پیش ما... .                           هفته ٣٨:   كودك شما حسابي چاق شده است! او بين 2720 تا 3400 گرم وزن دارد (پسرها معمولا كمي سنگين ...
28 ارديبهشت 1391

هفته سی و هفتم...

سلام قشنگم... این هفته ما و شما اومدیم خونه مامان جون...گفتم که رفتن مسافرت و چهارشنبه میان...کلی هم سوغاتی برای شما خریدن...بابایی که مدام داره بازی farm franzy 3 رو بازی می کنه...ما هم دوتایی گاهی کمکش می کنیم... بالاخره مامان جون و بابایی اومدن و من هم از سوغاتی های شما عکس گرفتم که سر فرصت برات میذارم... .                                                     &n...
28 ارديبهشت 1391

روزهای اولیه زندگی شما...

سلام خوشگل مامان... عصر روز تولدت همه اومدن دیدن شما و همه از بینی کوچک و رو به بالای شما صحبت می کردند...زندایی هم هر وقت شما گریه می کردی شما رو طرف من می آورد و به شما شیر میداد و لی من زیاد متوجه نبودم چون هنوز داروی بیهوشی تو بدنم بود... شب اول که خاله الهه اومد و پیشمون موند و شما تا ساعت ٤ صبح بیدار بودی و گرسنه و گریه می کردی ... پنج شنبه هم مرخص شدیم و رفتیم خونه خودمون و تا یه مهمونی برای شما بگیریم ...گوسفند هم جلوی پای من و شما قربونی کردند و نهار هم مهمون داشتیم و شام هم مهمون داشتیم...چه مهمونی عالی و مفصلی بابایی برات گرفت ...همه زحمتها پای خودش بود البته با کمک مامان جون و خاله...همه از مهمونی شما تعریف کردن...
16 ارديبهشت 1391

آغاز سال 1391

سال نو مبارک.... من و بابایی خیلی خوشحالیم که شما امسال پیش ما هستی... امسال همه به شما عیدی دادن... باباجون قبل از رفتنش عیدی ها رو داد و به شما هم داد... من و بابا هم برای شما عیدی لای قرآن گذاشتیم  و بابایی به من داد تا برای شما کنار بگذارم... بابای بابایی و عمع هم به شما عیدی داد... خلاصه حساب بانکی شما پر شده و فقط منتظر شناسنامه شما هستیم تا حساب برات باز کنیم... .   هفته ٣٦: وزن كودك شما هر روز زياد مي شود، تقريبا روزي 30 گرم. وزن او حدود 2700 گرم است و حدود 48.2 سانتي متر طول دارد. موهاي كرك مانند او و همين طور ورنيكس (ماده نسبتا چربي كه بدن او را پوشانده بود و از پوست او در ب...
14 فروردين 1391

مسافرت...

آخر این هفته مامان جون و باباجون و دایی میرن مسافرت... و زود برمیگردن تا به تولد شما برسن... ما همه خیلی ناراحت هستیم... حالا تا چند روز ما خونه مامان جون هستیم...خاله هم دو روزی پیشمون بود...                                                     روز سه شنبه هم وقت دکتر داشتم  و دیگه آخرین نوبت ویزیت شما قبل از به دنیا اومدن هست.... خدا رو شکر شما تو این ٢ هفته ٥٠٠ گرم اضافه وزن د...
9 فروردين 1391

هفته سی و چهارم...

دختر گل مامان و بابا وارد هفته ٣٤ شده . چون شما زیاد وزن اضافه نکردی مامانی تصمیمی گرفته حسابی به شما برسه و حسابی داره شما رو تقویت می کنه...                                        حالا دیگه نزدیک عیده و در حال تدارک وسائل هفت سین هستیم...البته بیشتر هفته رو در خانه مامان جون به سر بردیم ...                   هفته      &nbs...
9 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد