عطرین جانعطرین جان، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

آوای زندگی

لالایی...

    *لالالالا  گل نازم                                    * تويي سرو سرافرازم                                     * تويي سرو و تويي كاجم   * لالالالا گل نرگس                                      * نباشم دور، ِز‌‌ تو هرگز                                               * هميشه در برم باشي * چو تاجي بر سرم باشي      * لالالالا گل شب بو   * نگاهت مي كند جادو * ببينم چشم شهلايت * به زير آن كمان ابرو   * لالالالا گل پونه *انار كردم واسَت دونه * انار سرخ ِ ياقوتي * بخوراي گل، نگير بونه                                        ...
20 مهر 1390

خوشگل مامان

عزیز مامان و بابا دیروز وقت دکتر داشتم،برای ماه سومت. مامانی دیروز خیلی خسته و بی حوصله شدم .دو ساعت و نیم تو مطب نشستم تا وقتم شد. بعد از دکتر هم میخواستیم با خاله و رامتین بریم خرید که حسابی دیر شد ولی چون رامتین رو حاضر کرده بود،رفتیم .رامتین کوچولو وقتی اومد ونه سرحال شده بود.جایت خالی بود مامانی... .  خوشبختانه خانم دکتر گفت همه چیز خوب و طبیعیه.دقیقا ١١ هفته و دو روزه بودی و به عبارتی دو ماه و ١٠ روز.مامانی اینقدر خسته بودم که فقط نگاهت کردم و لبخند زدم و اون دستای کوچولوت رو دیدم  که بالا گرفته بودی....ماشالله خیلی بزرگ شده بودی...قدت ٤سانت و ٢ میلیمتر بود و صدای قلب نازت رو شنیدم که میزد ...١٤٠ ...
19 مهر 1390

ورود نی نی به زندگی ما

روز 27 مرداد1390 وقتی با بابایی رفتیم آزمایشگاه باور نداشتیم که تو رو داشته باشیم........ ماه مبارک رمضان بود.از سحر تا صبح نخوابیدم .بابایی شک داشت .نمی خواست منو امیدوار کنه.همش به ساعت نگاه می کردم تا بگذره...چقدر دیر میگذشت. ساعت 8:30 بابایی گفت منم میام آزمایشگاه.آخه یک ساعته جواب می گرفتی.هیچ وقت فکر نمی کردم با هم بریم ....همیشه تو ذهنم بود برم آزمایش بدم و بعد یبام و پدر شدن رو بهش تبریک بگم.... تو آزمایشگاه نشستم تا  جواب رو گرفتم ...مثبت بود..........وای خدای من.......باورم نمی شد......تو شوک بودم ولی دیگه باور داشتم که تو نی نی نازو دارم. خیلی عادی وارد ماشین شدم.بابایی گفت چی شد؟گفتم هیچی ..مثبته........
19 مهر 1390

هفته سیزدهم...

سلام خوشگل مامان و بابا... شنبه ١٦ مهر وارد هفته ١٣ شدی...مامانی سه شنبه این هفته یعنی ١٩ مهر وقت سونو ان تی دارم ...البته قراره جنسیت شما هم مشخص بشه... امیدوارم نی نی خوبی باشی و دکتر رو اذیت نکنی تا بتونه متوجه بشه...خیلی هیجان دارم...                                                       مامانی میخوام بابایی رو هم با هم ببریم تا تو رو ببینه...البته مامانی به روش...
19 مهر 1390

هفته دوازدهم

سلام عزیز مامان و بابا. امروز وارد هفته دوازده شدی...به عقیده برخی این هفته سه ماهت تمام میشه ولی به عقیده خانم دکتر که من هم قبول دارم دو ماه و نیم شما تمام میشه... فردا وقت دکتر دارم.خیلی خوشحالم که می بینمت...دلم برات خیلی تنگ شده...فردا می خوام از خانم دکتر بپرسم اگر اجازه بده آبان ماه با بابایی بریم کیش...مثل پارسال ،خیلی خوش گذشت...اما امسال یه مسافر کوچولو داریم. مامانی،من همچنان حالم خوبه و هیچ حالت غیر عادی ندارم...خدا را شکر...همه مخصوصا بابایی از اینکه من حالم خوبه خوشحال هستند                         ...
18 مهر 1390

سیسمونی 1

خریدن سیسمونی برای عسل مامان و بابا از سفر مکه شروع شد...سال ١٣٨٨ از مدینه چند تکه شامل لباس و جوراب و شیشه و سرویس جغجغه و دندونی و ست درجه تب ...خلاصه اینها رو به رسم تبرکی برای شما خریدیم. سری دوم خرید ما وقتی بود که شما اومده بودی...یک نمایشگاه بود تو سالن حجاب برای مامانا و نی نی ها...١٧ شهریور ،پنج شنبه بود،با مامان جون رفتیم خرید .در واقع قصد خرید نداشتیم .ولی مامان جون خیلی ذوق داشت ،شروع کرد به خرید کردن...چون من رنگ زرد را از مکه برات در نظر گرفته بودم ،وسائلی مثل ظرف غذا ،حوله های حمام،وان حمام،بازی فکری،شیشه شیر،پستانک و چند دست لباس را خریدیم و همه اینها یا انگلیسی بود یا آمریکایی.را...
17 مهر 1390

سونوگرافی کجا برم؟

روز یکشنبه به خانم دکتر گفتم می خوام سونو nt و تعیین جنسیت بدم... تعریف دکتر شاکری رو شنیده بودم که هفته ١٢ به بعد سونو می کنه و جنسیت رو میگه... ولی دو شبه رامتین کوچولو مریض شده و شبها نمی خوابه... شاید دل نازش درد می کنه...چون باباییش مسافرته،من و خاله بردیمش دکتر... خاله به خانم دکتر گفت که من نی نی دارم و خانم دکتر کلی سفارش کرد...خیلی ماهه...مامانی به دنیا اومدی تو رو هم میبریم پیش این خانم دکتر... خانم دکتر به من گفت برای تعیین جنسیت و سونو nt برو نسل امید...خیلی زود تعیین جنسیت می کنه...حالا منم امروز وقت گرفتم برای سه شنبه بعد 19 مهر،ساعت 2،البته گفت معطلی داره و هزینه اش 85000 تومان میشه...
17 مهر 1390

صدای قلب کوچکت.....آوای زندگی

بالاخره 2 هفته شد.15 شهریور رفتم دکتر....خوشبختانه قلبت میزد ولی نمیتونستم صداش رو بشنوم... آخه خیلی ضعیف بود. خانم دکتر از همه چیز راضی بود...7 هفته و 4 روزم بود و قدت 1.5 سانتیمتر (15میلیمتر)بود.....قربون قدت بشم... حالا برای 10 مهر وقت گرفتم ....تا اون موقع باید صبر کنم تا دوباره ببینمت عسل مامان و بابا. مامانی فقط میدونی من که چندین ساله وزنم تغییری نکرده ،الان تو این دو هفته 2 کیلو اضافه کردم و 60 کیلو شدم...خودم خندم گرفته بود.آخه خیلی زود گرسنم میشه و به خاطر تو نمیذارم گرسنه بمونم.                      &n...
17 مهر 1390

دکتر جونم............

بالاخره خانم دکتر بهراد از مسافرت اومد... خالت گفت منم میام...1شهریور،سه شنبه بود،با هم رفتیم .خانم دکترم خوشحال شد و بهم تبریک گفت...آخه این خانم دکتر رامتین رو به دنیا آورده... سونو دادم ...همه چیز طبیعی بود...خدا را شکر...از 24 تیر ماه که حساب کرد، 5هفته و 4 روزم بود.قرار شد 2 هفته دیگه برای شنیدن صدای قلب نازت دوباره بیام....فرشته ناز مامانو بابا...         فعلا خانم دکتر گفت 16 فروردین به دنیا میای...وای چقدر انتظار ...........ولی شیرین.                         &n...
17 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد